سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ویه، دیار من

مراسم گوسفند شوری

و اما یکی دیگر از مراسمات سنتی این روستا که بسیار جالب است مراسم گوسفند شوری است که از 15 تا 25 شهریور اجرا می شود( در قدیم چون تعداد گله های گوسفند زیاد بود هر روز را برای یک گله اختصاص می دادند). در این مراسم که فقط مردها شرکت می کنند، چند روز قبل چوپان صاحبان گله خود را آگاه می کند که مثلا فلان روز برای گوسفند شوری بروند. و مردها با برداشتن نان، چای خشک، ظرف، کتری و قوری، استکان و کاسه و.... راهی جایی که تعیین شده توسط چوپان می روند. این مکان در کنار رودخانه و یا نهر آبی ست، در این مراسم مردان با یاری هم یک یک گوسفندها را در آب می اندازند و آنها را می شورند. وقتی که گوسفندها شسته شد، برخی از صاحبان، گوسفندان خود را سر می برند و به قیمتی ارزانتر می فروشند. و دیگر مردان نیز گوشت را هم برای ناهار خود و هم برای خانواده خود می خرند. در وقت ناهار در چند جا آتش روشن کرده و کباب می خورند. و با تفریح کردن آن روز را سپری کرده و غروب به خانه باز می گردنند. یک الی دو هفته بعد از این ماجرا پشم گوسفندان با قیچی کنده و برای صاحبان فرستاده می شود.

مراسم سالگرد زلزله 31 خرداد سال 1369

31خرداد سال 1369روزی بود که مردم منتظر بودند تا برای اولین بار روشنایی لامپ کوچه هایشان را روشن کند و زیر نور لامپ خانه بنشینند و شام بخورند. همه مردم شاد بودند و بیقرار. مثل همیشه فعالیت های روزانه خود را انجام دادند. فردا شب تحولی جدید در زندگیشان رخ می داد، جوانان بی تاب بودند. بعضی ها از سربازی برگشته بودند. بعضی ها تازه با هم عقد کرده بودند، گروهی تازه متولد شده بودند. خلاصه همه به یک امید تازهای منتظر بودند. شب نشینی ها و صحبت ها و آرزوهای جوانان و پیران که برای هم گفته میشد کم کم به پایان رسید. همه در خانه هایشان سر بر روی بالش نهادند تا صبح فردا سرحال و با نشاط از پی روزی خدا بروند. اما ناگهان زمین و آسمان لرزید. صدای ریزش سنگ در دلها دلهره ایجاد کرد. از آسمان باران سنگ و خاک می بارید و یکی یکی خانه ها روی سر هم انباشته می شد و فرود می آمد. چه بی صدا انتظار مردم به پایان رسید، چه آسوده آرزوی روشنایی به تاریکی مبدل گشت. شب رویایی آنها از آنچه که فکر می کردند هم رویاییتر شد. و چه زود صدای خنده به فریاد و ناله مبدل گشت. برای لحظاتی در کوچه بازار غوغاییی به پاشد. از هر طرف صدای ناله و فریاد می رسید. صدای کمک بلند بود و در آن شب تاریک فریادرسی نبود، از زیر آوارهای به هم انباشته صدای آخرین اتماس برای کمک بلند میشد، و کودکان آخرین ضجه های خود را می زدند. جوانان آخرین ژور آزمایی خود را با الوارهی خراب شده بر سر و کولشان را به اجرا می گذاشتند ولی درد دست و پای شکسته شده و سنگینی آن همه خاک و سنگ امان از آنها می گرفت. و چه صبح سخت و سنگینی. و اندک کسانی از مرد و زن مانده بودند، آن هم با چشمانی از حیرت و واماندگی، ترس و خستگی، و مات و افسردگی. با زحمت از هر خانه ای چندین جنازه، بدن های خونی و شکسته، جوانانی رشید که دیگر انگیزه ای برای زندگی نداشتند، گویی که سالهاست مهر سکوت را برلب زده اند. دختران و پسران جوانی که هزار ها آرزو در دل داشتند، بیرون می آمد. و چه افسوس هایی که پدر و مادر ها خوردند و چه ....

مزار پر از جنازه بود. و باز هم می آوردند. مردمی که تا کنون اسمی از زلزله نشنیده بودند هنوز از باران سنگ شب گذشته واهمه داشتند. همه حیران و سرگردان بودند. و سخت ترین و بدترین خاطرات آن روز ها برای مردم این روستا رقم خورد، طوری که هم اکنون نیز هر ساله مردمش هر جا که باشند در این روز به روستا می آیند و مراسم سالگرد مردمانشان را در کنار مزار آنها با مداحی و خواندن قرآن اجرا می کنند. و حتی در مسابقاتی که جوانان در روزهای نعطیل با روستا های همجوار می گزارند اسم تیم خود را به یاد جوانان از دست رفته 31 خرداد میگزارند. در این زلزله 101 نفر از اهالی این روستا دار فانی را وداع گفتند که اکثرا هم جوانان بودند.

و..


ارسال شده در توسط ص